سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل، سرچشمه حکمت است . [امام علی علیه السلام]

تا کرببلا هست زمین را عشق است


بسم رب الشهدا

 

همرهان عزیزم اگر میخوانم ، میجویم ، می یابم و میگویم ، انگیزه ام دردی  است که ریشه در جانم دارد و اگر از اینهمه سر بتابم درد با جان یکی شده و خواهدم کشت . بیماری مرگ آوری است که به تاریخ و فرهنگ و مذهب و مردممان هجوم آورده است : بی توجهی .

این است که آرام نمی یابم ، چرا که درد شدیدتر از آن است که فرصت آرامشی دهد . میبینید که من نیز طبیب بی دردی نیستم بلکه دردرمندی در انبوه دردمندانم . با این تفاوت که درد را شاید اندکی بیشتر از برخی مردم احساس میکنم و عشق به وطن را از برخی مسئولان رسمی تر و عمیق تر میشناسم و شاید هم چنین نباشد و فقط بیقرار تر از آنم که بتوانم مصلحت اندیشی کنم و بی نام و نان تر از آنکه محافظه کاری را توجیه عقلی نمایم و فقط متوجه باشم که چیزی را بگویم که نه سیخ بسوزد و نه کباب . نه اینگونه نیست ،

من آنچه را میگویم که هست و حقیقت دارد و از آن غافلیم .

من نه نویسنده حرفه ایم نه گوینده حرفه ای . من نیز همانند شما یک مستمعم . یک مستمع یا شاید یک خواننده . اما خسته و رنجور .

من در کنار کارهای معمولم نیست که مینویسم و میگویم ، و نوشتن و گفتن نیز را بعنوان کاری ، نگزیده ام که این ، فریاد شب و روز من است و صدای تنفسم . و اگر نجویم و نیابم و ننویسم و نگویم ، مرده ام .

این است که برای نوشتن و گفتن وقت نمیشناسم ، مگر میشود برای نفس کشیدن وقتی خاص معین کرد و برای درد کشیدن و فریاد زدن  ترتیب و آدابی جست ؟ و کار مهمتری ، یعنی اصلا کاری نمیشناسم که برای رسیدگی بدان مدتی از نفس کشیدن دست بشویم .

و بالطبع خواننده و شنونده چنین نوشته ای نیز باید چنان بخواند و بشنود که پنداری نفس میکشد ، همچنانکه نفس میکشم و زنده ام .

نوشته های پراکنده ام دلیل بر بلاتکلیفی ام نیست . این نوشته های پراکنده که شتاب زدگی از تک تک جملاتش هویداست دلیلی است بربیقراری روحم که در تب و تاب فهمیدن است . فهمیدن و درک کردن چیزی که آن لاله های بهشتی دیدند و ما در عین حیات و بیداری ظاهری نمیبنیم .

در اروپا و در زبانهای غربی ، شهید کسی است که در راه عقیده خود مرگ را برای مبارزه با خصم ، در دوران نتوانستن انتخاب میکند و کلمه ای که برای بیان و نامیدن شهادت و شهید بکار رفته با کلمه ای که در فرهنگ اسلامی برای تسمیه کسی که در این راه مرگ را انتخاب کرده است و بکار میرود اختلاف بینش اسلامی را با بینش غیر اسلامی نشان میدهد .

ممالک اروپایی به شهید میگویند murther   از ریشه کلمه morth     به معنای مرگ ، مردن و در اسلام بجای این کلمه و بجای اینکه از ریشه morth  مرگ و فوت را انتخاب کند درست بر ضد این مفهوم کلمه ای از ریشه شهد به معنای حضور ، حیات ، گواه و نمونه حی و حاضر انتخاب کرده  و این دو کلمه اختلاف دو بینش ، دو نوع نگاه و دو نوع تلقی و شعور و فهم را     در اسلام تشیع علوی با فرهنگ های دیگر جهان نشان میدهد.

پس چرا همواره در صددیم که شهید را مرده ای تصورکنیم که دستش از دنیا کوتاه است و دیگر اثری نمیتواند بر دنیای مادی ما داشته باشد . البته این دیدگاه که شهید با مادیات کاری ندارد صحیح است چون شهید با ایثارش ، با فداکاریش و با لا اله الا الله ای که همیشه بر لب دارد چه هنگام رزم چه عبادت و چه شهادت متذکر این نکته است که هر لحظه در انتطار دعوت معبودش است و این جز معنویتی عمیق نمیتواند باشد .

پس کلام شهید و وصیت شهید و درد شهید برای دنیا نیست .

تمام درد من از این است که شهید با رفتنش خواست هویت بیافریند برای بازماندگان ، اما این بازماندگان در صدد نابودی خویشند .

چرا همیشه به شهید به چشم یک فرد ملامتگر مینگریم ؟ چرا هیچ وقت به خود جرات نمیدهیم برای یکبار هم که شده بوی خون خشکیده بر حنجر شهیدی که در سنگری دور جان سپرده را حس کنیم ؟ چرا به جای خواندن و از بر کردن شعر های بی مفهوم نویسنده ای از نیکاراگوئه ، یک جمله از وصیت نامه یک شهید را زینت بخش جسم و جانمان نمیکنیم ؟

چرا یاد آن پلاک های فرو رفته در سینه و صورت یک جوان 17 ، 18 ساله را همیشه به بعد موکول میکنیم ؟ این بعد کی فرا میرسد ؟ همان زمانی که قرار است دوباره آماج تیر و تفنگ قرار بگیریم ؟ البته این بار نه تیر و تفنگ فیزیکی دشمن ، تیر و تفنگ معنوی که خودمان ساختیم و فردای قیامت در مقابلش قرار خواهیم گرفت .

این شهیدی که اینچنین شهد شهادت را لبخند زنان می نوشد فرزند مادری ات ، پدر طفلی است ، همسرو برادر همچون من و تویی است که حتی یک بار هم در عمرمان از خود نپرسیدیم که وظیفه ما در مقابل این لاله های پر پر شده چیست ؟

این است تشیعی که از آن دم میزنیم؟

این است عدالتی که مولایمان آموخت و همه جا انتظارش را داریم ؟

قدری به خود بازگردیم ، به سرشتی که خدا انسان را بر اساس آن آفرید .

سرشت واقع بینی و قدر شناسی .

قدری به خود آییم.

 

یادمان باشد روزی صد بار با مداد نرم مشکی بزرگ بنویسیم :

چــرا امــروز جای آن لاله های پر پر شــده را سنـگفرشی از دلهــای سنگی پرکرده است ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این نوشته توسط یکی ازدوستان که راضی نبود

اسمی ازشون برده بشه نوشته شده

خداخیرشون بده



جوادنجاتی ::: دوشنبه 86/1/6::: ساعت 9:0 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 11
کل بازدید :30131
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
جوادنجاتی
سلام علیک/ من جواد فرزند شهید ابراهیم نجاتی هستم پدرم ارادت خاصی به اقا اباالفضل داشته خود من هم از غلامان و نوکران اقا هستم(انشالله)و من این وبلاگ رو تقدیم می کن به ساحت مقدس ارباب و تمامی سرداران شهید شهرمون و در اون ازبیش 10000سردار شهید شهرکرمانشاه که به مظلومیت در این سرزمین زبانزد هستندمی نویسم/انشالله که روز قیامت نگاهی به ما بکنند / دراخر:یادی از یاران یابهتر بگم دلبرای من : شهیدان :عموکرم طهماسبی,عمواحمدسالمیان,خسرو ارمین,جعفر(بهمن)نیری,برومند کهزادی,علی اکبرشرفی,سیدمجیدکلوشادی, سیدمجتبی تیرانداز ,خسرو بصیرمند,شهاب خالصی,سیدجمال حائری زاده,مجیدزارعی,مرادحسین کرانی, عزیزعلی امیدوار,غلامعلی رزلانسری,سیدمحسن کشفی,کیومرث محمدی,خدامروت گلی, حاج حسین اجاقی, فرض الله رحیمی,سیدجوادذاکر :شادی روحشون صلوات حیدری
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<